اصل اول استراتژی خوب:
یک استراتژی خوب باید بر تکامل ساختاری صنعت و موقعیت بی مانند شرکت در آن صنعت متمرکز باشد.
تحولات و تاثیرات عوامل در یک صنعت میتواند با یک استراتژی خوب غلبه پیدا کند.
اگر شرکتی در یک صنعت بد و در زمان بد قرار گیرد، آشکارا باید گفت که مهم نیست آن شرکت دارای چه موقعیتی در بازار است. بنابراین، مدیران باید پویایی صنعت و آینده آن را تحلیل کنند. کاهش قابل ملاحظه ای از موقعیت یک شرکت بستگی به صنعت مربوط به آن دارد. اگر در مورد بانکداری صحبت کنیم صنعت مورد بحث بانکداری نیست بلکه مدیریت نقدینگی یا وام مسکن است.ثابت شده است که شرکتهای پیشگام در صنایع آنهایی نیستند که از شرکت موجود حداکثر استفاده را می کنند بلکه آنها اینکه صنعت را دوباره تعریف میکند و شکل میدهند.
سوال این است:
چگونه می توانیم در این صنعت محیط رقابتی بهتری را برای خود بسازیم؟ در پاسخ باید گفت:
رهبران به عوض اینکه فقط نسبت به ساختار فعلی صنعت واکنش دهند، باید دست به تحول و دوباره سازی صنعت بزنند. البته این ایده محدودیت هایی نیز دارد. در عین حال ساختار صنعت ثابت نیست و شرکتها دارای اهرم های نفوذ نیز هستند. موضوع مهم این است که باید تلاش کنیم ماهیت رقابت را شکل دهید تا از این طریق کنترل سرنوشت خود را به دست بگیریم.
اصل دوم استراتژی خوب:
یک استراتژی خوب با متمایز کردن شرکت از سایر رقبا موقعیت ممتاز را در بازار برای خود ایجاد می کند.
این موقعیت ممتاز و بی مانند شامل ارائه محصولات و خدمات با تاکید بر ارزش های مشخصی برای مشتریان مشخص است. اما واقعیت اساسی در استراتژی این است که هیچ شرکتی نمی تواند همه مشتریان را همیشه راضی نگه دارد و همه کارها را انجام دهد. لذا، استراتژی مستلزم انتخاب است. شما بایستی تصمیم بگیرید چه ارزش هایی را به چه کسانی می خواهید عرضه کنید. بازار هدف یک شرکت ممکن است بسیار وسیع باشد، اما شرکت نباید هر ارزشی را به هر مشتری عرضه کند. در عوض، استراتژی باید بر نیازهای مشترک و استاندارد شده و خشنودی مشتریان متمرکز شود.
اصل سوم استراتژی خوب:
متمایز کردن محصولات و خدمات به تنهایی کافی نیست. شما باید در میان گونه های مختلف متفاوت بودن، انتخاب صحیحی داشته باشید.
برای مثال،اگر میخواهید گروهی از مشتریان را با ارزشهای تعریف شده خشنود کنید،این نباید با دیگر ارزشهای شرکت ناسازگار باشد. در غیر این صورت، رقبا میتواند موقعیت شرکت را به سادگی تقلید و کپی برداری کنند و این در نهایت منجر به نبردی میشود که هیچ برنده ای ندارد.
یکی از مشکلات شرکتهای این است که انتخاب و خطر را محدود کننده می پندارند و از آن اجتناب می ورزند. از نظر روانشناسی، محدود کردن محصولات و عرضه و یا شبکه توزیع، خطر به همراه دارد. اما شرکت ها می خواهند بدون انتخاب و خطر در بازار موفق شوند. در واقع آنها هم خدا را میخواهد هم خرما را.
کم شهامتی در انتخاب یک راهحل برای تحقق اهداف یکی از معضلات اصلی در شکل دهی استراتژی ست
نویسنده: دکتر اعتماد هژبرالساداتی