من بحث درک و مفهوم آنرا با یه داستان تقدیم می کنم
هندوان براي نمايش، فيلي را در شهري آوردند که مردمانش هرگز چنين حيواني نديده بودند. فيل در خانه اي تاريک بود و مردمان بسياري براي ديدنش به تاريکي رفتند، چون ديدنش با چشم ممکن نبود، هر کس گوشه اي از حيوان را لمس مي کرد و هنگامي که از او درباره شکل فيل مي پرسيدند به فراخور درک خويش از فيل، چيزي مي گفت، آن که دستش به خرطوم حيوان رسيده بود گفت فيل همچون ناودان است و آنکه گوش فيل را لمس کرده بود حيوان را مثل بادبزن معرفي مي کرد، نفر سوم که در آن تاريکي دست بر پاي فيل سوده بود در پاسخ به شکل فيل، آن را به ستون مانند کرد و نفر ديگر نيز گفت فيل همچون تخت است چرا که او پشت فيل را لمس کرده بود. به همين ترتيب ديگر مردمان که وصف فيل را از اينان مي شنودند، در نهايت به سردرگمي و اختلاف مبتلا مي شدند،
يکي از انديشه هايي که ذهن متفکران را همواره به خود مشغول داشته، بررسي علل اختلافاتي از درک است که موجب تعصب و گاه باعث جنگ هاي طولاني ميان ملت ها گرديده.
مفهوم کلي داستان بيان اين نکته است که گاه علت اختلاف ميان مردمان، تفاوت در نگاه و برداشت آنان است و اگر نظرگاه را تغيير دهيم و به جاي شکل و صورت به معنا و باطن توجه کنيم، عملاً اختلافي وجود ندارد. داستان منازعت چهار کس در باب انگورحکايتي است آشکار از نزاعي بيهوده بر سر لفظ و نام و نتيجه اي که مولانا از آن مي گيرد، چنين است:
اختلاف خلق از نام اوفتاد چون به معني رفت، آرام اوفتاد
چهار نفري که براي کسب معرفت درباره فيل حرکت کردند، حاصل معرفت خود را بدون استثنا با لغات «چون و هم چون» بيان داشتند، اولي گفت «همچون ناودان است اين نهاد»؛ براي دومي نيز «چون بادبيزن شد پديد»؛ نفر سوم گفت «شکل پيل ديدم چون عمود» و نفر چهارم گفت «خود اين پيل چون تختي بُدست».
درک چیست؟
بی تردید معنای ادراک و نقش آن در روابط میان فردی به معنای متأثر شدن عضو حسی به واسطه محرکی خاص نیست، چرا که این تعریف بیشتر یک تعریف بیشتر کارکردی و فیزیولوژکی است. آنچه در تعریف مورد نظر می باشد، جنبه های روانشناختی قضیه است. از این نظر همان طوری که لیدرز (1952) و اندرسون و هلم (1979) تأکید کرده اند، ادراک ها را می توان شامل عقاید، انتظارات، ارزیابی ها و عناصر شناختی دانست که مجموعه ای از کارکرد های مختلف و متفاوتی را در بر می گیرد. در واقع ارزیابی ها و ادراک های اولیه افراد از یکدیگر وضعیت موجود را می توان یک عامل واسطه ای قلمداد نمود. پژوهش های مختلف ارزیابی های عمده در روابط بین فردی را در چهار زمینه اساسی مورد بررسی قرار داده اند:
- الف) ادراک افراد از مدیر
- ب) ادراک مدیر از کارمندان
- ج) ناهماهنگی در ادراک ها
- د) ادراک ها و ارزیابی های رضایت آمیز
بی تردید درک اشتباه از دیگران یعنی ارزیابی ها و انتظارات نا متناسب و غیر واقع بینانه از آنها، مانع بزرگی است که می بایست بر آن فائق آمد.
هر قدر بخواهید فردی را باور داشته باشید اما فکر کنید او فرد با ارزشی نیست، کنش هایتان از طرز فکر و رفتار هایتان نسبت به او متأثر می گردد. مدیری که کارمند خود را بی عرضه، تنبل و در خود فرو رقته ادراک نموده، این ادراک نادرست او انتقاد و داوری را نسبت به آن کارمند افزایش می دهد. اجازه دهید با مثالی فرضی مطالب را ادامه دهیم.
مدیر بازاریابی جوانی را در نظر بگیرید که از انتقاد های رئیس خود مأیوس گردیده و قصد دارد از کار خود کناره گیری نماید. رئیس او معتقد است که مدیر جوان اندازه کافی تلاش نمی کند و درک او از آن مرد جوان چنین است که هر درخواستی از جانب او به منزله از سرباز کردن خود است، نه اینکه کاری با جدیت انجام گیرد. مدیر جوان نیز احساس می کرد که ارزیابی های مدیر یک خطر جدی برای آینده کاری وی محسوب می گردد و به واسطه روابطی که بوجود آمده بود، دائماً احساس ناکامی می کرد.
انواع ادراک
بر اساس آنچه توصیف گردید، دو نوع ادراک وجود داشت:
-
الف) ادراک کارمند مذکور از مدیر.
-
ب) ادراک مدیر از کارمند.
این دو نوع ادراک بی شک مسأله مهمی را نشان می دادند و آن
-
ج) ناهماهنگی موجود بین عناصر درونی آنها است.
شاید اگر شخص دیگری جای مدیر جوان بود، استعفا می داد و یا به قسمت دیگری تقاضای انتقال می داد. اما مدیر جوان به منظور اعتبار مدیریتش تصمیم گرفت در شغل خود باقی مانده و در عوض اینکه در جهت تغییر رفتار رئیس خود تلاش کند، خویشتن را تغییر دهد تا ادراک ها و ارزیابی های رضایت آمیزی در جو ارتباطی خود با رئیس ایجاد نماید.
براساس تدوین استراتژی که ما آن را ناشی از هوش هیجانی مدیر جوان می دانیم، وی نحوه ارتباطات خود را تغییر داد. اهم اصولی که وی بکار برد شامل موراد زیر است:
- او موقعیت خود را فرصتی برای یادگیری تصور کرد و تصمیم گرفت به جای توجه به بازخورد های منفی رئیس به راهنمایی های تخصصی او توجه کند.
- او به خود جرأت داد و نزد رئیس رفت و از او خواست که به منظور موفق شدن عضوی از گروه کارش هر آنچه لازم است را به او متذکر شود تا انجام دهد. بر این اساس سئوالاتی را مدون کرد با دانستن آنها می توانست تغییر خاصی در انجام کارهایش بدهد.
- او تصمیم گرفت به رئیس خود بگوید که چقدر مایل است در پیشرفت سازمان سهیم گردد و چقدر مهارت های تخصصی او را می ستاید و از او خواست برنامه ای برای اصلاحی به او پیشنهاد کند.
- خود را ملزم ساخت تا به روش هایی مؤثر در برقراری رابطه با رئیس و همکارانش دست یافته و برنامه ای تنظیم کرد که رضایت رئیس خود را بیشتر جلب نماید.
- از رئیس خود درخواست کرد که هر از گاهی به او فرصت دیدار دهد تا پیشرفت در کارهایش را بررسی کند.
با تدوین چنین برنامه ای اولین واکنش رئیشس شگفت زده شدن بود. هر چند مدیر یک مشاور ماهر و متخصص برای مدیر جوان نبود، اما براحتی توانست انتظاراتی را که دارد روشن نماید. با این کار، مدیر جوان برنامه کارش را تغییر داد و یادداشت تشکر آمیزی برای رئیس خود فرستاد. برنامه کاری وی شامل اساسی ترین نیاز های روزانه محل کار و توجه به راهکار های عملی برای رفع آنها بود.
بدین ترتیب در مدت کوتاهی یک تغییر محسوس دیده شد: مدیر جوان مثل همیشه مورد انتقاد قرار نمی گرفت و حتی در مواردی به او اجازه داده می شود که در مسائل دیگر نیز اظهار رأی و نظر نماید این نکته بیانگر این احساس احترام بیشتر و تجدید نظر در ادراک رئیس و مدیر جوان نسبت به یکدیگر بود.
مدیرانی که بر این باورند که کارمندان آنها توان نامحدود و ارزش های ذاتی بالایی دارند، نوعی تعهد درونی را احساس می کنند که کارمندان خود را جهت دستیابی به اهداف درون سازمان صاحب اقتدار و اختیار نمایند. آنها محیط کاری ارضا کننده و مثبتی ایجاد می کنند. یکی از چالش های مهم مدیران در سازمان ها این است که مطمئن شوند ادراک آنها از افراد به طور کلی منصفانه، خوش بینانه و واقعی است. در بیشتر موارد، مدیران باید براساس تلفیقی از تصمیم، ارزیابی و نظریات خود، کارمندان را مورد بررسی قرار دهند و مطمئن شوند که درک آنها نسبت به مرئوسان صحیح است. با این روش یعنی خود انگیخته است که می توان مطمئن شد که در مورد ماهیت طرف مورد داوری، اشتباهی صورت نگرفته است.
خویشتن ادراکی و ادراک دیگران در ارتباطات دورن سازمانی
تقریباً تمام انسان ها دارای حواس پنجگانه و دستگاه کم و بیش یکسان یا مشابهی هستند، ولی با وجود این هر کدام جهان را بصورت متفاوتی مشاهده یا احساس می کنند. چگونه است که وقایع و حوادث برای تعداد زیادی از انسان ها به نحو یکسانی روی می دهند ولی هر کدام، پدیده ها را بصورتی فردی و اختصاصی به اشکال متنوعی تفسیر یا معنی می کنند؟
یکی از دلایل این مسئله این است که ما همانند کامپیوتر گیرنده ی غیرفعالی اطلاعات دریافتی نیستیم. ما کاشفان فعال واقعیت ها هستیم. هر مغزی ساختاری بی نظیر است و ما به دنبال کشف چیز هایی هستیم که احیاناً برایمان جالب یا مهم هستند: ما به سوی مسائل و مضامینی جذب می شویم که دلچسب یا با اهمیت باشند. زمانی که از جانب محیط و طبیعت مطالب یا اطلاعاتی به سوی ما فرستاده می شوند، هرگز بر روی آنها برچسب خوب یا بد اطلاق نشده است، بلکه این ما هستیم که بر چسب قضاوت و نام گذاری بر روی آنها نصب می کنیم.
حواس ما مسیرهای ارتباطی متعدد و متنوعی هستند که از طریق آنها جهان خارج را استنباط یا درک می کنیم. آلدوس هاکسلی نام دروازه های ادراکی را بر آنها نهاده است. اکثر انسان ها به طور طبیعی، در شرایط هوشیاری، این قدرت و توانایی را دارند که تصمیم بگیرند چه قسمتی از علایم یا پیام هایی را که از محیط خارج می آیند و در یک محدوده ی خاص از زمان برای ما اهمیت دارند، باید به داخل فضای آگاهی ما وارد شوند.
ما نه هرگز دروازه های ادراکی خودمان را کاملاً به صورت آزاد در برابر تمام محرک ها بصورت باز قرار می دهیم و نه کاملاً آنها را در برابر تمام محرک ها می بندیم. در این شرایط ما نگهبانان دقیقی داریم که آنها را در دروازه های ادراکی قرار داده ایم تا وضعیت این درها را در شرایط مناسب قرار دهند: باور ها، ارزش ها، علائق، حرفه اشتیاقات ما برخی از این نگهبانان هستند که ما را در مقابل هجوم انبوه محرک های خارجی محافظت می نمایند.
بر این اساس آنچه در نهایت توسط ما درک می شود، طرحی از واقعیت است نه خود واقعیت. به عبارت دیگر هر یک از ما در محیط زندگی خود با منابع تحریک بیشماری مواجه می گردیم که برخی جزئی و برخی مهم هستند، برخی تهدید کننده وشماری نیز پاداش دهنده اند.
بنابراین همان گونه که کارل راجرز تأکید نموده، واقعیت محیط ما بستگی به درکی دارد که هر یک از ما از آن داریم. به همین دلیل ادراک ما ممکن است همیشه با واقعیت عینی نخواند. بر این اساس هر یک از ما نسبت یا در ارتباط با طرح یا نقشه ای که از واقعیت در ذهن داریم عکس العمل نشان می دهیم، نه به خود واقعیت.
به همین دلیل است که بنیان گذاران NLP یا عصب شناسی کلام تأکید می نمایند؛ ((نقشه یک سرزمین مانند خود آن سرزمین نیست.)) این جمله ای است که آلدرفر کورزیبسکی نویسنده آمریکایی لهستانی الاصل در کتاب خویشض تحت عنوان انسانیت بشر آورده است. وی فلسفه را بنیان نهاد که بعد ها رشته ی جدیدی از دانش را رقم زد. وی فلسفه خود را علم مبانی در فلسفه روانشناسی نام نهاد و بیان نمود، در کلیه مواردی که سوء تفاهم هایی بین انسان ها پیش می آید، رد پای دو چیز را می بایست جستجو کرد: یکی اعتقاد به ارزش های گوناگون و دیگری ساختار کلمات و جملاتی که در محوره ها به کار گرفته می شود. در هر دوی این موارد تأثیر ادراک را به وضوح می توان ملاحظه کرد.
از دیدگاه پدیدارشناسی تنها واقعیتی که می توانیم از آن مطمئن گردیم، دنیای تجربه ی ذهنی افراد، یعنی ادراک درونی واقعیت آنهاست. این بدین معناست که ادراکات از درون به بیرون جریان پیدا می کنند. به خاطر همین مسأله دنیای تجربی هرکس، یعنی دیدگاه ذهنی یا پدیدار شناختی افراد از واقعیت شخصی بوده و تنها می تواند به طور کامل برای افراد آشکار باشد. به عبارت دیگر درک دیگران، تنها از زاویه ادراک و احساس خودشان یعنی در دنیای پدیدار شناختی خود آنها امکان پذیر است. پس برای درک دیگران باید در جستجوی راهی بود که آنها توسط آن، رویداد ها را تجربه می کنند. زیرا در دنیای پدیدار شناختی هر شخص اساسی ترین تعیین کننده رفتار و عامل منحصر به فرد بوده و بی همتایی است.
مجموعه این گفتار ها ما را به این مسأله هدایت می کند که ادراک شخص (چه مرد باشد، چه زن، چه مدیر باشد و چه کارمند) از مهمترین و در عین حال پیچیده ترین تکالیفی است که در زندگی روزمره با آن روبرو می باشیم. چگونه می توانیم فردی واقعاً مهربان یا صرفاً چرب زبان، متکبر یا متواضع، صادق یا متقلب، بی مسئولیت یا مشتاق . کاری است؟ تقریباً هر آنچه افراد انجام می دهند یا می گویند به انحاء مختلفی قابل تفسیر است. ولی اگر بخواهیم در تعاملات خود با دیگران موفق باشیم باید بتوانیم رفتار دیگران را بدرستی تفسیر کرده، بفهمیم و پیش بینی کنیم. در واقع ادراک افراد را می توان مرحله اول و تعیین کننده هر تعامل و ارتباطی در نظر گرفت.
بر این مبنا پیش از انکه بتوانیم با دیگران ارتباط معنا داری برقرار کنیم باید ابتدا آنها را ادراک و تفسیر کنیم. علاوه بر این، هر یک از ما طی تعامل خود مشغول بازبینی مداوم افرادی هستیم که با آنها سروکار داریم. و بی تردید هر برخورد اجتماعی به شکل گیری برداشت ها، انتظارات و پیش بینی های معینی درباره افرادی که پیشتر آنها را ملاقات کرده ایم منجر می شود. بنابراین ادراک شخص همیشه در شروع، حفظ و خاتمه تعاملات اجتماعی نقش مهمی ایفا می کند.
پر واضح است که ادراکاتی که براساس اندیشه های غیر منطقی به طرزی نادرست هدایت شده اند می توانند افکار ما را تحریف کند و اصلاح آنها نیز مشکل می گردد، مگر اینکه عینکی را که با آن دنیا، رویداد و افراد را می بینیم عوض کنیم. اگر مراقب نباشیم، در وضعیت غیر قابل انعطافی قرار می گیریم که به طبع آن ادراکات خاصی را نیز توسعه و مورد تأکید قرار می دهیم. این ادراکات خاص همان هایی هستند که تعاملات ما را در زندگی و درون سازمان ها دچار مشکل می سازند.
منبع : اینترنت